۱۳۸۸ شهریور ۵, پنجشنبه

عذاب ابـدي

پشت سرت را نگاه نكرده، رفتي
اما وجودت چنگ انداخته به روح فرسوده‌ام
ناخن‌هايت هر روز بيشتر در قلبم فرو مي‌رود
و زخم‌هاي عميقش هر روز جان‌كاه‌تر مي‌شود

و من نجواي بي‌رحم علـم را در گوشم مي‌شنوم:
ناخن‌هاي آدم تا وقتي زنده است، رشد مي‌كند


.

۱۳۸۸ شهریور ۲, دوشنبه

منطقـي بودن

به تعداد اثرهاي انگشت رو كرة زمين،
منطق وجود دارد
و همه از اينكه چرا ديگران منطق كاملاً بديهي‌شان را درك نمي‌كنند
انگشت به دهانند.

با اين اوصاف
من مانده‌ام كه آن كدام بي‌اثرانگشتي بود
كه ارسطو را تابوي منطق كرد


.

۱۳۸۸ شهریور ۱, یکشنبه

بال بال زدن

ابوسعيد ابوالخيـر مي‌گويد
شكي نيست كه درماني هست

اما هيچ جايي نگفته كه درمان مذكور الزاماً براي بشـر دست‌يافتني است


.

۱۳۸۸ مرداد ۳۱, شنبه

ترك‌هاي تنم را نشمـار

زخــم‌هاي تـنم را خيالي نيست

گلدان ِ ترك‌خورده هم مي‌تواند خاك ريشه‌هايت را نگه دارد


.

راهـي براي رفتـن نيست

اطراف را نگاه مي‌كنم و هيچ ديواري در هيچ‌جا نمي‌بينم
تنها در لحظة حركتم، جلوي پايم پرتگاهي بنا مي‌شود
آن قدر عميق كه گمانم اگر در آن بيافتم،
شايد نتوانم قبل از موعد تعيين‌شده براي مرگم بميرم


.

۱۳۸۸ مرداد ۱۷, شنبه

دشمن دوست‌نما را نتوان كرد علاج

دوستانه نگاه مي‌كني و دشمنانه مي‌كشي
افكار ماليخوليايي‌ات را
لاي خنده‌هاي كودك‌مآبانه‌ات مي‌پيچي
و به‌ بهانة هم‌دردي
پاورچين پاورچين نزديك مي‌آيي
تا تاريكي دنياي من را
بستر تحقــّق رؤياي شومت كني

فكر كردي وقتي خنجرت را درآوردي
سايه‌اش را توي تاريكي نديدم؟


.

۱۳۸۸ مرداد ۱۴, چهارشنبه

چهاردهــم مرداد

يك روز تابستاني داغ و كلافه
كه اضطرابي گنگ
مرا در عبور ثانيه‌هايش
از لحظه‌اي به لحظه‌اي دردناك‌تر
دست به دست مي‌كند

عقربه‌ها كه به يازده مي‌رسند
قلب و روحم
در اوج نفرت و عشق
سنگسار خيالت مي‌شود


.

زادروز تو

مرا با خداوندگار خويش كاري نبود
جز اينكه هر شب بزرگواري‌اش را به سجده مي‌نشستم؛
كه تو را آفريد
تا پوچي من از نظر پنهان بماند؛
كه دستانم را به دستان گرم تو داد
تا سياه‌چاله‌هاي متعفن تنهايي مرا نبلعند؛
كه حفره‌هاي خالي وجودم را
با نفس‌هاي تو لبريز عشق كرد؛

مدهوش ِ عظمتِ محبتش بودم
كه بانگ برآمد:
هان اي پوسيده تبدار! چه نشسته‌اي به شكر؟
او سال‌هاست كه ميلادش را از تو گرفته است
و به ديگري سپرده است


.

۱۳۸۸ مرداد ۱۳, سه‌شنبه

اكسايش، فرسايش، خوردگي

خاطراتت
مثل باران
بر كوير زندگي‌ام مي‌بارد

باراني اسيدي


.

۱۳۸۸ مرداد ۱۲, دوشنبه

خيانت‌شويي نكن

مي‌گويند:
از تو مردن، مقدس است
از عشق پرپر زدن، حتي اگر نرسي، زيباست
جان دادن در تو، خود ِرهايي است...

اما من كه هر چه مي‌گردم
جز بوي گند خيانت ِتو،
معناي ديگري از اين ويراني تدريجي‌ام نمي‌فهمم


.

سقوط در اوج

تو چيزي از ريخته‌گري سرت نمي‌شود!
اگر بلد بودي، مي‌دانستي
كه نبايد قطعة ريخته شده را قبل از خنك شدن
همان‌طور داغ داغ در آب فرو كني...
چون ترك بر مي‌دارد


.

۱۳۸۸ مرداد ۱۰, شنبه

نخود سيــاه

ساكت و آرام توي جهنم نشسته بود
مجازاتش اين بود كه آنقدر فكر كند
تا بفهمد به كدامين جرم خدايش به جهنم تبعيدش كرده است


.