۱۳۸۹ فروردین ۲۵, چهارشنبه

هندسه فضايی قلب

قلب من از قلب تو بزرگ‌تر نيست
من و تو مشتمان يك اندازه است؛

اگر غصه‌های بيشتری توی دلم جا می‌شود،
شايد برای اين است كه ديواره نازك‌تری دارد


.

۱۳۸۸ بهمن ۱۸, یکشنبه

آفتاب لب بومه، روز كارش تمومه!

دوستاي عزيزم
كمتر از 45 روز به آخر سال مونده و من گرفتار كارهاي انباشته آخر سال و برنامه عملياتي و مميزي و ازين بساط‌ها شدم (به افتخار همه تنبل‌هاي دقيقه نودي بزن اون دست قشنگوووو). اين وسط يه سفر هم يخه مبارك ما رو چسبيده. واسه همين براي يه مدت نه‌چندان معلومي، دور از نت و اس‌ام‌اس و موبايل و ايميل و اينا هستم.
پيشاپيش از تبريكات گرم و صميمي همتون براي تولدم سپاسگزارم. ببخشيد كه نيستم كه جواب محبت‌هاتون رو بدم

پس فعلاً دوستان... تا بعــد...

برمي‌گردم... حتماً!


.

۱۳۸۸ بهمن ۱, پنجشنبه

خوشبختی الكـی

خدايا شكرت
كه آنقدر پول دارم
كه هر روز تاكسی سوار شوم
و توي صف كيلومتری اتوبوس نايستم

خدايا شكرت
كه آنقدر پول نـدارم
كه ماشين بخرم
و توي ترافيك وحشتناك ساعت شش
از كلاچ و ترمز گرفتن
آرتروز مچ پا و سندرم كف پا بگيرم


.

۱۳۸۸ دی ۲۹, سه‌شنبه

كفش می‌خريم كه راه برويم نازی!

آهای كفش قرمزی!
نگو كه می‌خواهی
كفش‌های قشنگت را توی جاكفشي بيندازی
بچسبی به سرمای قطبی اتاق
و با يك فنجان قهوۀ ديويدف خلوت كنی!

اصلاً بی‌خيال دلتنگی‌های من!

شلاق‌هاي بی‌رحم جدايي
بر جادۀ سرنوشت من و تو كم بود
كه حالا مي‌خواهی دور كفش‌هايمان
ديوار تنهايی بكشی؟!


.

عمــر

وجودش دارد قطره قطره آب می‌شود
مثل شمعی ته كشيده، توي يك اتاق تاريك
بد می‌سوزد
پر از دود و جيزجيز التهاب

ديگر چيزی نمانده
تا همان سايۀ كمرنگ و لرزانش هم
براي هميشه از ديوار ذهنت پاك شود


.

۱۳۸۸ دی ۱۵, سه‌شنبه

نميران مرا به تيك تاك اين ساعت

من را كه سهل است
زمان را هم آزار می‌دهد

اين نيامدنت...


.

۱۳۸۸ دی ۱۳, یکشنبه

قصـۀ هزار و يكـــم

نشسته‌ای توی تنهايی خيال موهوم من
و قرص‌هاي بوسه را
بر سرگيجه‌های گرگ و ميش عصر زمستانی‌ام می‌پاشی
همان‌جا كه وجود تشنۀ من
تمام فلسفه‌های قناعت را
از بيخ و بن انكار می‌كند


.

۱۳۸۸ دی ۱۰, پنجشنبه

مـُـسَـكّـِـن

شنيده بودم از هر بشكه نفت سهم دارد
چشم‌انداز 1404: 5/4 ميليون بشكه در روز!

گفتم: آخر چقدر پول می‌خواهد؟
كجا خرجش می‌كند؟
خسته نمی‌شود از اين همه خرج كردن؟
اين همه فكر برای پول بيشتر؟

گفت: صندلی قدرت چيزی است
كه رويش كه بنشينــی
همۀ خستگی‌هايت از بين می‌رود


.

۱۳۸۸ دی ۹, چهارشنبه

آن‌ها كه هنوز نمي‌دانند

دلشان به پاييز خوش بود
كه بيايد و سبزينه‌هاي وجودمان را بخشكاند

ندانستند كه ما
درختان هميشه سبـزي هستيم
كه زمستان را تسليم بهار خواهيم كرد


.

۱۳۸۸ آذر ۲۵, چهارشنبه

عذاب دوست داشتن، تلافی گناهمـه

برای تر كردن لب‌های خشكم، يك جرعه آب كاف‍ی‌ست
برای گرم كردن دستان سردم، يك جفت دستكش
برای پاك كردن اشك‌هايم، يك دستمال
و برای كشتن فريادم، يك بالش

هيچ نيازی به تو نيست

اما به من بگو
وقتی كه نيستی
با اين نياز به دوست داشتن چه كنم؟


.