۱۳۸۸ آذر ۸, یکشنبه

گـر درآيـد عاقلی، گــو راه نيست

هيچ‌وقت نفهميدم فلسفۀ داشتن عقل چيست
آن‌هم وقتی قرار است بيشتر وقت‌ها به دل ببازد
و بقيۀ مواقع هـم به اسم مصلحت و سرنوشت
راهش بن‌بست شــود


.

بن‌بست

اينجا نشسته‌ام
و به آتشی كه به خرمن آرزوهايم افتاده
نگاه می‌كنم؛

كاش می‌توانستم مرتاض‌وار
از گدازه‌های خاطراتت بگذرم
و رؤياهای تازه بسازم


.

۱۳۸۸ آبان ۳۰, شنبه

كی تو عاشقانه می‌شی؟

لب‌هايم خيال لب‌هايت را می‌نوشـد
و من با توهّـم داغ خاطرۀ صبحی سرد
وجودم را در عطر تـنـت
كه لابه‌لای سلول‌هايم جامانـده
ذوب می‌كنـم

مست از رؤيای آغوش تو
همبستر عشق نمناكی كه در من جاگذاشته‌ای


.

سازهای مخالف ما

چند روزی است كه دارم به الكترون‌ها فكر می‌كنم
كه چطور با اسپــين‌های مخالفشان
پيوند كووالانسی می‌سازند...

راستی،
می‌دانستی كه پيوند جامد كووالانسی
از هر پيوند ديگری قوی‌تر است؟


.

۱۳۸۸ آبان ۲۷, چهارشنبه

قرعۀ فال به نام من ديوانه زدند

قرار اين نبود
كه روی زمين بياييم
و دلمان را به اين جمله خوش كنيم
كه "خدا اگر دردی می‌دهد، تحملش را هم می‌دهد"؛

قرار بود "خليفة الله" باشيم
و برای خودمان سروری كنيم

تو توی اين همه مشكلات
كه هر روز مثل علف هرز جلوی پايمان می‌رويند
نقشی بجز "چمن زن" برای خودت می‌بــينی؟


.

۱۳۸۸ آبان ۲۴, یکشنبه

ريسمان سست عدالت

التماس‌هايش را ريخت توي كاسة چشمش
و نگاه لرزانش را به دست‌هايت دوخت

آن‌قدر به چكش عدالتت خيره ماند
كه زمان رد بودنش را گم كرد


.

۱۳۸۸ آبان ۲۱, پنجشنبه

نداشته‌هاي مـن

سنگيني آخرين حرف‌هايت
هنوز دلش را مي‌لرزاند؛
قرآن را باز كرد تا شايد كمي آرام بگيرد:
"خداوند زيباست و زيبايي را دوست دارد"

كتاب را بست...
هر چه باشد
خدا هم مثل تو مذكر است


.