۱۳۸۸ مرداد ۵, دوشنبه

بهمن و مرداد

من زائيدة نيمة زمستان بودم و تو فرزند چلة تابستان
هميشه دستان تو گرم بود و دستان من سرد

راست است كه آدم‌برفي‌ها نبايد عاشق آتش شوند


.

۱۳۸۸ تیر ۳۱, چهارشنبه

مغلـوب

طوفان آتش بر تار و پود وجودم مي‌بارد
و زنگار عقلم را در خود حل مي‌كند
قلبم بين ايستادن و تندتر تپيدن، هاج و واج مانده
چنگ مي‌اندازم به اين لحظة‌ تبدار
و نفس پشت ِ نفس، از نئشگي‌اش مي‌نوشم

و تو چه افسونگرانه، ذره ذرة تنم را مي‌رقصاني
تكه تكه جانم را مي‌گيري
و زنجيـر مي‌كني به نگاه فاتحت

نفس‌هايم كه به شماره مي‌افتد
تو اوج مي‌گيري در من
و من مدفون مي‌شوم در رؤياي ديرينم


.

۱۳۸۸ تیر ۲۸, یکشنبه

جاودانــه

تنش را شكافت
و درونش را تراشيد

نه عصبي، نه رگي، نه حتي دلي... همه را بيرون ريخت

و لبخندش را براي كساني كه دوست مي‌داشت، تاكسيدرمي كرد


.

۱۳۸۸ تیر ۲۵, پنجشنبه

نجواي مرثيه‌وار بــــاد

شرجي نگاهـم را به پاي خودت ننويس!
باران چشـم‌هاي من كه در هاون دل سنگت كوبيدن ندارد


.

۱۳۸۸ تیر ۲۱, یکشنبه

دوستيم،‌ مگه نه؟

نگاه خسته‌ات را در آغوش لبخند چشمانم رها كن
و دستانت را به دست‌هاي منتظرم بياويز

شايد سكوتم، نيشتري باشد براي حجامت غم‌هاي كهنه‌ات


.

يد الله فوق ايديهـــم

خدا از آدم‌هاي كاردرست بدش مي‌آيد
همان‌هايي كه براي آينده‌شان تلاش مي‌كنند
و مي‌خواهند خودشان زندگي‌شان را بسازند

براي همين خيلي راحت قدرت‌نمايي مي‌كند
و حالشان را مي‌گيرد
شايد چون فكر مي‌كند آن‌ها دارند پا توي كفش خدا مي‌كنند

آخر، سرنوشت را نوشتن فقط كار خداست، نه آدم‌ها
حالا هر چقدر هم كه مي‌خواهند كاردرست باشند


.

مرگ ايدئولوژي

مي‌گويند زمان خاطرات را بي‌رنگ مي‌كند؛

نمي‌دانم چرا به جاي خاطراتم،
باورهايم رنگ مي‌بازند


.

رؤياهاي پوچ

توهـــم هيچ‌گاه جسم يخ‌زدة كسي را گرم نكرده است

حتي دخترك كبريت فروش قصه را



.

۱۳۸۸ تیر ۲۰, شنبه

سکتـــه

وقتي رفتي
لب‌هايم هنوز به حالت بوسه در هوا وا مانده بود

.

زندگي آريتميک

زندگي مثل آهنگ فيلم يوزارسيف است
گاهي وقت‌ها تند و اکشن مي‌شود و ثانيه‌هايش يورتمه مي روند
گاهي وقت‌ها هم يواش است و لحظه‌هايش کــش مي‌آيند

به هر حال در مزخرف بودن هر دوي ‌آن‌ها هيچ شکي نيست


.

كـــم نيار

بغض‌هاي دلم
مثل آب پشت يك سد
آمادة طغيانند


اما هنوز پطرس وجودم كمي نا دارد

.