۱۳۸۸ آبان ۹, شنبه

غربت باران پاييزي

هوا گرفتـه
بايد پرده‌ها را كشيد تا چيزي نديد
يك كيك شكلاتي گردويي پخت
يك فنجان چاي تازه دم ريخت
و به يك موزيك شاد گوش داد؛
اين‌طوري آدم گرفتگي هوا را نمي‌فهمد

اما دلت اگر گرفته باشد...

دل كه پرده ندارد


.

۱۳۸۸ آبان ۵, سه‌شنبه

كوزه‌گــر از كوزة شكستـه آب مي‌خورد

آدم‌هاي احمق مثل تو نادرند
آن‌ها كه خيلي واقع‌بينانه
فضاي سيستماتيك هر چيزي را
به‌سادگي براي ديگران مدل مي‌كنند
و در تشريح جزئيات ضروري
و حذف بي‌خودي‌جات
خبره هستند؛

اما در واقع‌بين كردن دل خودشان
مثل خر توي گل مانده‌اند
و به‌دنبال رد موهوم رؤياهاي جوان‌مرگ‌شده‌شان
هر روز بيشتر توي باتلاق حماقت فرو مي‌روند


.

۱۳۸۸ مهر ۲۸, سه‌شنبه

جانت را بچسب رفيق... اميد كيلو چند؟

به اميـد يك اتفاق خارق‌العاده
مي‌شود تا صبح بيدار ماند
يا مي‌شود تا صبح خوابيد

فرقش اين است كه اگر صبح شد و خبري نشد
لااقل از جـانت مايه نگذاشتي
و سوزش سركار ماندن كمتر مي‌شود


.

۱۳۸۸ مهر ۱۸, شنبه

وسوسة بوي تــو

چشم‌هايش را كور كرد
تا ديگر درخت‌هاي سـيــبي كه كاشته بودي را نبـيند
اما...
خواب ديدن كه چشم بينا نمي‌خواهد


.

۱۳۸۸ مهر ۱۱, شنبه

حرف‌هايي هست براي نگفتن

دانه دانه مي‌كــَـنـَم
دردهاي وجودت را
با موچين ِ بوسه‌هايم

تا زماني كه آغوشم گرمايي دارد
من تو را به درد نمي‌سپارم


.