لبهايم خيال لبهايت را مینوشـد
و من با توهّـم داغ خاطرۀ صبحی سرد
وجودم را در عطر تـنـت
كه لابهلای سلولهايم جامانـده
ذوب میكنـم
مست از رؤيای آغوش تو
همبستر عشق نمناكی كه در من جاگذاشتهای
.
و من با توهّـم داغ خاطرۀ صبحی سرد
وجودم را در عطر تـنـت
كه لابهلای سلولهايم جامانـده
ذوب میكنـم
مست از رؤيای آغوش تو
همبستر عشق نمناكی كه در من جاگذاشتهای
.