۱۳۸۸ مرداد ۳۱, شنبه

راهـي براي رفتـن نيست

اطراف را نگاه مي‌كنم و هيچ ديواري در هيچ‌جا نمي‌بينم
تنها در لحظة حركتم، جلوي پايم پرتگاهي بنا مي‌شود
آن قدر عميق كه گمانم اگر در آن بيافتم،
شايد نتوانم قبل از موعد تعيين‌شده براي مرگم بميرم


.