۱۳۸۸ مرداد ۱۴, چهارشنبه

چهاردهــم مرداد

يك روز تابستاني داغ و كلافه
كه اضطرابي گنگ
مرا در عبور ثانيه‌هايش
از لحظه‌اي به لحظه‌اي دردناك‌تر
دست به دست مي‌كند

عقربه‌ها كه به يازده مي‌رسند
قلب و روحم
در اوج نفرت و عشق
سنگسار خيالت مي‌شود


.