‏نمایش پست‌ها با برچسب مـن. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب مـن. نمایش همه پست‌ها

۱۳۸۸ بهمن ۱, پنجشنبه

خوشبختی الكـی

خدايا شكرت
كه آنقدر پول دارم
كه هر روز تاكسی سوار شوم
و توي صف كيلومتری اتوبوس نايستم

خدايا شكرت
كه آنقدر پول نـدارم
كه ماشين بخرم
و توي ترافيك وحشتناك ساعت شش
از كلاچ و ترمز گرفتن
آرتروز مچ پا و سندرم كف پا بگيرم


.

۱۳۸۸ آذر ۸, یکشنبه

گـر درآيـد عاقلی، گــو راه نيست

هيچ‌وقت نفهميدم فلسفۀ داشتن عقل چيست
آن‌هم وقتی قرار است بيشتر وقت‌ها به دل ببازد
و بقيۀ مواقع هـم به اسم مصلحت و سرنوشت
راهش بن‌بست شــود


.

۱۳۸۸ آبان ۳۰, شنبه

سازهای مخالف ما

چند روزی است كه دارم به الكترون‌ها فكر می‌كنم
كه چطور با اسپــين‌های مخالفشان
پيوند كووالانسی می‌سازند...

راستی،
می‌دانستی كه پيوند جامد كووالانسی
از هر پيوند ديگری قوی‌تر است؟


.

۱۳۸۸ آبان ۹, شنبه

غربت باران پاييزي

هوا گرفتـه
بايد پرده‌ها را كشيد تا چيزي نديد
يك كيك شكلاتي گردويي پخت
يك فنجان چاي تازه دم ريخت
و به يك موزيك شاد گوش داد؛
اين‌طوري آدم گرفتگي هوا را نمي‌فهمد

اما دلت اگر گرفته باشد...

دل كه پرده ندارد


.

۱۳۸۸ آبان ۵, سه‌شنبه

كوزه‌گــر از كوزة شكستـه آب مي‌خورد

آدم‌هاي احمق مثل تو نادرند
آن‌ها كه خيلي واقع‌بينانه
فضاي سيستماتيك هر چيزي را
به‌سادگي براي ديگران مدل مي‌كنند
و در تشريح جزئيات ضروري
و حذف بي‌خودي‌جات
خبره هستند؛

اما در واقع‌بين كردن دل خودشان
مثل خر توي گل مانده‌اند
و به‌دنبال رد موهوم رؤياهاي جوان‌مرگ‌شده‌شان
هر روز بيشتر توي باتلاق حماقت فرو مي‌روند


.

۱۳۸۸ مهر ۲۸, سه‌شنبه

جانت را بچسب رفيق... اميد كيلو چند؟

به اميـد يك اتفاق خارق‌العاده
مي‌شود تا صبح بيدار ماند
يا مي‌شود تا صبح خوابيد

فرقش اين است كه اگر صبح شد و خبري نشد
لااقل از جـانت مايه نگذاشتي
و سوزش سركار ماندن كمتر مي‌شود


.

۱۳۸۸ مهر ۱, چهارشنبه

چندضلعي زندگـي

قبلاًها يك گوشة زندگي را كه مي‌گرفتي
يك گوشة ديگرش در مي‌رفت،

اما جديداً تا مي‌آيي يك گوشة زندگي را بگيري
چهار پنج‌تا گوشه‌اش از دستت در مي‌رود.

اين‌روزها انگار معني تلاش كردن
حركتِ رو به جلو نيست،
در جا زدن هم نيست،
كند كردنِ شتابِ سقوط است


.

۱۳۸۸ شهریور ۲۲, یکشنبه

اِحيــــاء

دلم به خانه‌تكاني امسال خدا خوش است
شايد موقع تميزكردن گوشه و كنارهاي خانه‌اش
صندوقچة كوچك دعاهاي مرا ببـيند


.

۱۳۸۸ شهریور ۲, دوشنبه

منطقـي بودن

به تعداد اثرهاي انگشت رو كرة زمين،
منطق وجود دارد
و همه از اينكه چرا ديگران منطق كاملاً بديهي‌شان را درك نمي‌كنند
انگشت به دهانند.

با اين اوصاف
من مانده‌ام كه آن كدام بي‌اثرانگشتي بود
كه ارسطو را تابوي منطق كرد


.

۱۳۸۸ شهریور ۱, یکشنبه

بال بال زدن

ابوسعيد ابوالخيـر مي‌گويد
شكي نيست كه درماني هست

اما هيچ جايي نگفته كه درمان مذكور الزاماً براي بشـر دست‌يافتني است


.

۱۳۸۸ مرداد ۳۱, شنبه

راهـي براي رفتـن نيست

اطراف را نگاه مي‌كنم و هيچ ديواري در هيچ‌جا نمي‌بينم
تنها در لحظة حركتم، جلوي پايم پرتگاهي بنا مي‌شود
آن قدر عميق كه گمانم اگر در آن بيافتم،
شايد نتوانم قبل از موعد تعيين‌شده براي مرگم بميرم


.

۱۳۸۸ مرداد ۱۰, شنبه

نخود سيــاه

ساكت و آرام توي جهنم نشسته بود
مجازاتش اين بود كه آنقدر فكر كند
تا بفهمد به كدامين جرم خدايش به جهنم تبعيدش كرده است


.

۱۳۸۸ تیر ۲۸, یکشنبه

جاودانــه

تنش را شكافت
و درونش را تراشيد

نه عصبي، نه رگي، نه حتي دلي... همه را بيرون ريخت

و لبخندش را براي كساني كه دوست مي‌داشت، تاكسيدرمي كرد


.

۱۳۸۸ تیر ۲۱, یکشنبه

يد الله فوق ايديهـــم

خدا از آدم‌هاي كاردرست بدش مي‌آيد
همان‌هايي كه براي آينده‌شان تلاش مي‌كنند
و مي‌خواهند خودشان زندگي‌شان را بسازند

براي همين خيلي راحت قدرت‌نمايي مي‌كند
و حالشان را مي‌گيرد
شايد چون فكر مي‌كند آن‌ها دارند پا توي كفش خدا مي‌كنند

آخر، سرنوشت را نوشتن فقط كار خداست، نه آدم‌ها
حالا هر چقدر هم كه مي‌خواهند كاردرست باشند


.

مرگ ايدئولوژي

مي‌گويند زمان خاطرات را بي‌رنگ مي‌كند؛

نمي‌دانم چرا به جاي خاطراتم،
باورهايم رنگ مي‌بازند


.

رؤياهاي پوچ

توهـــم هيچ‌گاه جسم يخ‌زدة كسي را گرم نكرده است

حتي دخترك كبريت فروش قصه را



.

۱۳۸۸ تیر ۲۰, شنبه

زندگي آريتميک

زندگي مثل آهنگ فيلم يوزارسيف است
گاهي وقت‌ها تند و اکشن مي‌شود و ثانيه‌هايش يورتمه مي روند
گاهي وقت‌ها هم يواش است و لحظه‌هايش کــش مي‌آيند

به هر حال در مزخرف بودن هر دوي ‌آن‌ها هيچ شکي نيست


.

كـــم نيار

بغض‌هاي دلم
مثل آب پشت يك سد
آمادة طغيانند


اما هنوز پطرس وجودم كمي نا دارد

.