‏نمایش پست‌ها با برچسب تـو. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب تـو. نمایش همه پست‌ها

۱۳۸۹ فروردین ۲۵, چهارشنبه

هندسه فضايی قلب

قلب من از قلب تو بزرگ‌تر نيست
من و تو مشتمان يك اندازه است؛

اگر غصه‌های بيشتری توی دلم جا می‌شود،
شايد برای اين است كه ديواره نازك‌تری دارد


.

۱۳۸۸ دی ۱۵, سه‌شنبه

نميران مرا به تيك تاك اين ساعت

من را كه سهل است
زمان را هم آزار می‌دهد

اين نيامدنت...


.

۱۳۸۸ دی ۱۳, یکشنبه

قصـۀ هزار و يكـــم

نشسته‌ای توی تنهايی خيال موهوم من
و قرص‌هاي بوسه را
بر سرگيجه‌های گرگ و ميش عصر زمستانی‌ام می‌پاشی
همان‌جا كه وجود تشنۀ من
تمام فلسفه‌های قناعت را
از بيخ و بن انكار می‌كند


.

۱۳۸۸ آبان ۳۰, شنبه

كی تو عاشقانه می‌شی؟

لب‌هايم خيال لب‌هايت را می‌نوشـد
و من با توهّـم داغ خاطرۀ صبحی سرد
وجودم را در عطر تـنـت
كه لابه‌لای سلول‌هايم جامانـده
ذوب می‌كنـم

مست از رؤيای آغوش تو
همبستر عشق نمناكی كه در من جاگذاشته‌ای


.

۱۳۸۸ آبان ۲۷, چهارشنبه

قرعۀ فال به نام من ديوانه زدند

قرار اين نبود
كه روی زمين بياييم
و دلمان را به اين جمله خوش كنيم
كه "خدا اگر دردی می‌دهد، تحملش را هم می‌دهد"؛

قرار بود "خليفة الله" باشيم
و برای خودمان سروری كنيم

تو توی اين همه مشكلات
كه هر روز مثل علف هرز جلوی پايمان می‌رويند
نقشی بجز "چمن زن" برای خودت می‌بــينی؟


.

۱۳۸۸ مهر ۱۱, شنبه

حرف‌هايي هست براي نگفتن

دانه دانه مي‌كــَـنـَم
دردهاي وجودت را
با موچين ِ بوسه‌هايم

تا زماني كه آغوشم گرمايي دارد
من تو را به درد نمي‌سپارم


.

۱۳۸۸ مهر ۸, چهارشنبه

نـم‌نـم ِ غـــــم

امسال خيلي پاييـز شده است
اين را از برگ‌ريـز اشك‌هاي پنهانت فهميدم


.

۱۳۸۸ مهر ۳, جمعه

ساده بودم، مثل يک آدم

مي‌گويند يک ‌روزي، يک کسي،
از گابريل گارسيا مارکز پرسيد:
تو چطور اين همه اراجيف را به خورد مردم مي‌دهي؟

با اعتماد به نفس جواب مي‌دهد:
من دروغ‌هايم را با جزئيات مي‌گويـم


.

اي داد، باز شب شد، دل تنگ شد، يار نيومد

خواب ديدم...
آن‌قدر دير رسيده بودي
که حتي نمي‌دانستي سنگ قبرم کجاست.

کاش کمي زودتر آمده بودي؛
فقط آن‌قدر که لبخند خشكيده‌ام را ببيني
تا بداني تا آخرين لحظه به عهدم وفادار بودم


.

۱۳۸۸ شهریور ۲۱, شنبه

ساده لوح

از وعده‌هاي توخالي‌ات خانه‌اي ساخته بود
خودش را در ابريشم روياي بودنت رها كرده بود
و هر شب
نجابت لمس پرحرارتت را در خواب مزه مي‌كرد

طفلكي
باورش شده بود سقف محكمي دارد


.

آخر خـط

همين‌جاي زندگي من يك نقطه بگذار
آنقدر پررنگ كه از آن ‌طرفِ زمان هم ديده شود
تا ديگر كسي در كوره‌راهِ زندگي تمام‌شدة من قدم نزند


.

۱۳۸۸ مرداد ۳۱, شنبه

ترك‌هاي تنم را نشمـار

زخــم‌هاي تـنم را خيالي نيست

گلدان ِ ترك‌خورده هم مي‌تواند خاك ريشه‌هايت را نگه دارد


.

۱۳۸۸ مرداد ۱۲, دوشنبه

سقوط در اوج

تو چيزي از ريخته‌گري سرت نمي‌شود!
اگر بلد بودي، مي‌دانستي
كه نبايد قطعة ريخته شده را قبل از خنك شدن
همان‌طور داغ داغ در آب فرو كني...
چون ترك بر مي‌دارد


.

۱۳۸۸ تیر ۳۱, چهارشنبه

مغلـوب

طوفان آتش بر تار و پود وجودم مي‌بارد
و زنگار عقلم را در خود حل مي‌كند
قلبم بين ايستادن و تندتر تپيدن، هاج و واج مانده
چنگ مي‌اندازم به اين لحظة‌ تبدار
و نفس پشت ِ نفس، از نئشگي‌اش مي‌نوشم

و تو چه افسونگرانه، ذره ذرة تنم را مي‌رقصاني
تكه تكه جانم را مي‌گيري
و زنجيـر مي‌كني به نگاه فاتحت

نفس‌هايم كه به شماره مي‌افتد
تو اوج مي‌گيري در من
و من مدفون مي‌شوم در رؤياي ديرينم


.

۱۳۸۸ تیر ۲۱, یکشنبه

دوستيم،‌ مگه نه؟

نگاه خسته‌ات را در آغوش لبخند چشمانم رها كن
و دستانت را به دست‌هاي منتظرم بياويز

شايد سكوتم، نيشتري باشد براي حجامت غم‌هاي كهنه‌ات


.